منتظران

این گرد باد ها که به غیرت درآمده ****تسلیم رهبرند که طوفان نمی کنند

منتظران

این گرد باد ها که به غیرت درآمده ****تسلیم رهبرند که طوفان نمی کنند

رویاى صادقانه

استاد الهى قمشه اى نقل مى کنند که روزى کتابى احتیاج داشتم ولى قدرت خرید آن نبود. این کتاب در دست یکى از هم مباحثه اى هایم بود که او نیز به عاریت نداد. خیلى متاءثر و ناراحت بودم که آن شب پدر را به خواب دیدم . او گفت : مهدى این کتاب را برایت فرستادم و به حسین (برادر بزرگش ) گفتم : پول هم برایت بفرستد.
صبح بعد از آن که از خواب برخاستم و نماز گزاردم ، درب مدرسه باز شد و خادم گفت : پستچى براى شما مقدارى پول آورده است . خوشحال شده و اولین کارى که کردم به کتاب فروشى مراجعه نمودم و آن کتاب را خواستم . وقتى که کتاب را آورد دیدم همان کتابى است که در دست هم مباحثه اى من بود، پرسیدم که این کتاب فلانى است . گفت : بله اما پس آورد.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد