حضرت علی علیه السلام: در شگفتم از مومنی که بخاطر بیماری ، جزع و فزغ (بیش از حد) میکند در حالیکه اگر میدانست بخاطر این بیماری چقدر ثواب داده می شود، آرزو میکرد تا هنگام ملاقات با پروردگارش بیمار باشد.
ادامه مطلب ...
تمام راه ظهور تو با گناه بستم
دروغ گفته ام آقا که منتظر هستم
کسی به فکر شما نیست راست می گویم
دعا برای تو بازیست راست می گویم
اگرچه شهر برای شما چراغان است
برای کشتن تو نیزه هم فراوان است
من از سرودن شعر ظهور می ترسم
دوباره بیعت و بعدش عبور می ترسم
من از سیاهی شب های تار می گویم
من از خزان شدن این بهار می گویم
درون سینه ما عشق یخ زده آقا
تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا
کسی که با تو بماند به جانت آقا نیست
برای آمدن این جمعه هم مهیّا نیست
(سیدامیرحسین میرحسینی)
مرحوم میرزا
محمد تنکابنى در قصص العلماء گوید:
در سالى که
به سفر خراسان مى رفتم ، چون به سبزوار
رسیدم مسایلى چند از کلام و حکمت و تفسیر در رساله اى جمع
نمودم ، و
آن ها اشکالات عویصه بود، و خدمت حاجى ملا هادى سبزوارى دادم که از معارف حکماى زمان و از تلامذه آخوند ملا على نورى بوده - تا این که
گوید -: چون رساله اءسئله را به نزد او
فرستادم نگاه کرد و گفت : اولا فلان کس خود جامع است و قادر بر رد این شبهات است و ثانیا به جهت کثرت سن مرا قدرت بر فکر و
تحریر جواب این مسایل نیست . ثالثا روزها را به
تدریس اشتغال دارم ، نوشتن اجویه آن ها موجب تعطیل در درس
است . و
رابعا این مسایل در غایت اشکال است ، و فلان کس به تعجیل مى رود و مسافر است ، و به این تعجیل این مسایل را به تفضیل فصیل نتوان انجام
داد. بعد از این که مراجعت از آن سفر کردم .
میرزا محمد حسین مجتهد ساروى ، و جناب حاجى ملا محمد اشرفى
از کیفیت سؤ
ال و جواب حاجى ملا هادى اطلاع یافتند گفتند که او ترسید که اگر این مسایل را جواب بنویسد شما او را تکفیر خواهید کرد چه او نیز
با ملاصدرا هم مذهب و در فساد عقیده با او شریک
است . من گفتم که اگر امروز پادریان و کشیشان ادیان باطله
در مذهب
اسلام شبهات نمایند به جز حاجى ملاهادى و ملا آقاى دربندى کسى را دارید که دامن همت بر کمر زند و رد شبهات ایشان نماید و دین اسلام را
مستحکم دارد تا شما اصل برائت و استصحاب جارى
دارید؟ ایشان تصدیق و تحسین کردند.
عارف بزرگ آخوند ملا حسین قلى همدانى ، پدرش چوپان بود، حالا چه سرّى در این گوسفند چرانى است که بسیارى از انبیاء و اولیاء هم به آن مشغول بوده اند، نمى دانم . خلاصه پدرش یک فرد بیابانى و گوسفندان چران بود! این آدم ، چندین جلسه براى افراد مختلف از ابتدا تا انتهاى شب داشت و حدود 300 تن از اولیاء الله در محضرش تربیت شدند، همین شخص فرزندى داشت که وقتى آن مرحوم از دنیا رفت ، گفت : من در مدت عمر پدرم بالاخره نفهمیدم چه کاره بود؟!. شما ببینید بین این فرزند و آن پدر، فردى مثل آخوند ملا حسین قلى همدانى وجود داشته است ، این نشان مى دهد که یک عوامل دیگرى در کار است و یک خبرهاى دیگرى هم به هرحال هست . آن مرحوم 24 سال در سیر و سلوک بود و عاقبت به جایى رسید. شما هم خشته نشوید و حوصله کنید و به دعاى ندبه تان ادامه دهید.
استاد الهى قمشه اى نقل مى کنند که روزى کتابى احتیاج داشتم ولى قدرت خرید آن
نبود. این کتاب در دست یکى از هم مباحثه اى هایم
بود که او نیز به عاریت نداد. خیلى متاءثر و ناراحت بودم
که آن شب
پدر را به خواب دیدم . او گفت : مهدى این کتاب را برایت فرستادم و به حسین (برادر بزرگش ) گفتم : پول هم برایت بفرستد.
صبح بعد از
آن که از خواب برخاستم و نماز گزاردم ، درب مدرسه
باز شد و خادم گفت : پستچى براى شما مقدارى پول آورده است . خوشحال شده و اولین کارى
که کردم به کتاب فروشى مراجعه نمودم و آن کتاب را خواستم . وقتى که کتاب را آورد
دیدم همان کتابى است که در دست هم مباحثه اى من بود، پرسیدم
که این کتاب
فلانى است . گفت : بله اما پس آورد.
مرد گفت : خیر! میان ما و آب ، بیشتر از دو فرسخ فاصله است و در این اطراف نیز آبى نیست . تنها در هر ماه مقدار ناچیزى آب به من مى رسد که اگر در مصرف آن قناعت نورزم ، از تشنگى هلاک مى شوم !
روزى معاذ بن جبل خدمت رسول صلى الله علیه و آله و سلم رسید. حضرت پرسید: چگونه
صبح کردى اى معاذ؟
گفت : در
حالى که به خدا ایمان دارم .
فرمود: هر
سخنى را، مصداقى و هر حقى را حقیقتى است ؛
مصداق سخن تو چیست ؟
گفت : اى
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلم ! صبحى نیست ،
جز آن که گمان نمى برم ، شبش را نبینم و شبى نیست ، جز آن
که امیدى به
صبح آن ندارم . گامى بر ندارم ، جز آن که گمان مى برم که فرصت برداشتن گام بعدى را نخواهم یافت . گویى تمام امت ها را مى بینم ، که
با نبى خود و نیز با بتانى که بدل از خداى مى
پرستیده اند، به حساب نشسته اند. گویى عقوبت و عذاب
دوزخیان ،
ثواب و پاداش بهشتیان را مى نگرم . (چون سخنش بدین جا رسید) رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: حال که دانستى ، پس بدان
ملزم باش و از دستش مده !
در حدیث ریان بن شبیب از امام رضا علیه السلام نقل است که آن حضرت فرمود:اى پسر شبیب اگر مى خواهى که به درجات اعلاى بهشت رسى ، با ما باش ! به غم ما غمگین باش و به شادى ما شاد! و بر تو باد
ولایت ما! که هر کس سنگى را دوست داشته باشد، خداوند در
روز قیامت او را با آن محشور کند.
شبى در حشر
و معاد خود فکر مى کردم و به نامه اعمال
خویش نظر مى
افکندم ، و این که چگونه با اعمالم رسیدگى خواهد شد. که دیدم چیزى ، لازمه نفسم شده ، با آن محشور گشته و از آن جدا نمى شود، وقتى
دقت کردم دیدم کتابى خطى است که آن را به شدت
دوست دارم . در این وقت این حدیث را به یاد آوردم که هرکس
سنگى را هم
دوست داشته باشد با آن محشور مى شود. و کتاب هم مانند سنگ ، از جمادات است و از این جهت با آن فرقى ندارد.
معاذ پسرى داشت که پیش از وى از این سرا سفرى شد، رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم این نامه را در تعزیت معاذ بدو نوشت : از محمد رسول الله به معاذ بن جبل ، سلام بر تو؛ حمد مى کنم خدایى را که جز او خدایى نیست . اما بعد خبر بى تابى تو در مصیبت فرزندت که قضاى الهى بر وى جارى شد به من رسید. همانا که فرزند تو از موهبتهاى گواراى الهى بود و به عاریت در دست تو سپرده ، خداوند تو را تا زمانى به او لذت بخشود و به وقت معلوم او را از تو بگرفت ، پس انالله و اناالیه راجعون . مبادا بى تابى تو پاداشت را تباه کند. اگر بر ثواب مصیبت خود برسى هر آینه خواهى دانست که آن در برابر عظمت ثوابى که خداوند براى اهل تسلیم و صبر آماده کرده است ، اندک است . بدان که بى تابى ، مرده را بر نمى گرداند و قدر را دفع نمى کند. شکیبایى نیکو پیشه کن . و به موعود وفا کردن جوى . و اندوه تو بر هر چیزى که لازم تو است و بر جمیع خلق به وقتش نازل خواهد شد، نگذرد. والسلام علیک و رحمة الله وبرکاته .