منتظران

این گرد باد ها که به غیرت درآمده ****تسلیم رهبرند که طوفان نمی کنند

منتظران

این گرد باد ها که به غیرت درآمده ****تسلیم رهبرند که طوفان نمی کنند

دژبانی شهادت (دارخوین)

مگر می‌شود حرف از دفاع مقدس و شروع جنگ به میان آورد و نامی از شهرک دارخوین و حماسة خط شیر و نقطه دفع تجاوز و آغاز «عملیات فرماندهی کل قوا» نبرد. در جاده اهواز ـ آبادان که حرکت کنی 45 کیلومتر مانده به آبادان، یک شهرک مسکونی می‌بینی که متعلق به سازمان انرژی اتمی بود که به شهرک دارخوین شهرت یافت. این شهرک روزگار آغازین جنگ خط مقدم حماسه بود، اما پس از عقب راندن عراقی‌ها و به برکت خون‌های جاری شده بر زمین، شهرک به مکانی مقدس برای رزمندگان اعزامی از اصفهان تبدیل شد.

دارخوین چه شب‌هایی که شاهد سوز دعا و مناجات شهید ردانی‌پور بود و می‌توانی گوش بسپاری به طنین دلنواز عاشوراهایی که می‌خواند؛ سخن از کسی که بر شهرک دارخوین و ساکنان اهل دلش فرماندهی می‌کرد و آوازة رشادتش در تاریخ دفاع مقدس جاودانه خواهد ماند.

ادامه مطلب ...

پرواز از لابه‌لای نیزارها (چزابه)

وارد که می‌شوی، تا چشم کار می‌کند، نی است و نیزار. گاهی هم که توی جاده تا بالای زانو آب بالا آمده است. همان کنار جاده، لای نیزارها مزار چند شهید گمنام توجه‌ها را به خود جلب می‌کند. آب گاهی روی مزارها هم می‌گیرد و بالا می‌آید. اینها فقط چند تا از آن هزار کبوتری‌اند که هفدهم بهمن سال شصت، از لای همین نیزارها پرواز کرده‌اند.

 

در بین‌ تپه‌های رملی و میشداغ و هورالهویزه، تنگه‌ای هست که غیر قابل عبور برای یگانهای رزمی است؛ به همین خاطر اسمش را گذاشته‌اند: چزابه.

 

وقتی بستان آزاد شد، باید از چزابه پاسداری می‌شد. دفاع از تنگه چزابه، یکی از سخت‌ترین عملیات‌های دوران دفاع مقدس بود. عراقی‌ها قصد داشتند از تنگه چزابه عبور کنند و دوباره بستان را اشغال کنند. رزمنده‌های ایرانی می‌خواستند با حفظ چزابه، بستان را هم حفظ کنند.

 

این تنگه یکی از پنج معبر اصلی هجوم ارتش عراق به خوزستان بود. در دو سوی تنگه، دو جادة نظامی قرار دارد. جاده‌ای در خاک ایران که چزابه را به فکه متصل می‌کند و جاده دیگری که در خاک عراق، که چزابه را به عماره متصل می‌کند.


ادامه مطلب ...

شهدای اینجا دیگر تشنه نیستند! (فکه)

فکه یادآور نام چهار عملیات است: عملیات‌های والفجر مقدماتی (بهمن 61)؛ والفجر یک (فروردین 62)؛ ظفر چهار (تیر 63)؛ و عاشورای سه (مرداد 63). فکه روایت سرزمینی است که رمل‌های آن پیکر خونین بسیاری از عزیزان این سرزمین را کفن شده است.

این روایت ساده و مختصری است از منطقه فکه، که احتمالاً یا رفته‌ای یا قرار است که بروی و ببینی. اما من می­خواهم روایت دومی را هم از فکه بیان کنم. روایتی که این­قدر مختصر نباشد و گوشه­ای از حقایق را به تصویر بکشد.

بسیجی­ها هشت تا چهارده کیلومتر، را در حالی با پای پیاده از میان رمل و ماسه­های روان فکه گذشتند، که وزن تقریبی تجهیزاتی که در دست داشتند دوازده کیلو بود، تازه بعضی­ها هم مجبور بودند قطعات چهل کیلویی پُل را نیز حمل کنند. این پُل­ها قرار بود روی کانال­ها تعبیه شود تا عبور رزمندگان به مشکل فوگاز برنخورد. تا همین جا را داشته باش تا برسیم سر موانع. اصلاً عملیات والفجر مقدماتی را به خاطر همین می­گفتند عملیات موانع. هدف بسیجی­ها خط دشمن بود. مجموعه­ای از کانال­ها، سیم­خاردارها و میدان مین­ها که گاهی عمق آن به چهار کیلومتر می­رسید، بچه‌ها یکی را که رد می‌کردند به دیگری می­رسیدند. موانع معروف فکه هنوز زبانزد نیروهای عملیاتی است، کانال­هایی به عرض سه تا نه متر و عمق دو تا سه متر و پر از سیم خاردار، مین والمر و بشکه‌های پر از مواد آتش­زا.

دشمن با هوشیاری مین­ها را زیر رمل و ماسه­ها کار گذاشته بود و چون بیشتر عملیات­ها در شب انجام می­گرفت، تا چند نفر روی مین پرپر نمی­شدند، بقیه از وجود میدان مین باخبر نمی­شدند. اکثر رزمندگان دشت فکه، نوجوانان و جوانانی بودند که عزم و اراده قوی­شان آنان را سدشکن کرده بود، حالات معنوی و روحی آنها به قدری بی­نظیر بود که با اشتیاق برای عملیات آماده می­شدند.
ادامه مطلب ...

در این جریان آرام... (نهر خین)

از پل نو به طرف شلمچه، کمی که جلو می‌روی، سمت چپ تابلوی نهر خین را می‌بینی، نهری که جزیره بوارین عراق را از شلمچة ایران جدا کرده است. این رودخانه کوچک، در این بیابان دور افتاده، دروازه­ای از بهشت است که این دروازه را خیلی­ها دیده­اند، اما دیگر برنگشته­اند، تا به تو بگویند که در این جریان آرام چه دیده­اند؟ و اگر تو اهلیت داشته باشی شاید با تو بگویند!

 

صف نماز که بسته شد. حاج آقا واعظی خیلی زحمت کشید تا توانست خود را آرام کند تا تکبیره­الاحرام را بگوید. تکبیرگو هم محمد واحدی بود. صدای او به هیچ کس نمی­رسید. پیش­نماز گریه می­کرد، نمازگزاران گریه می­کردند، تکبیرگو هم گریه می­کرد، عجب نمازی بود! خیلی چسبید. در قنوت نماز، صدای ناله و انابه­های «الهی الحقنی بالشهداء و الصالحین» در فضای سالن پیچیده بود.

 

ما باید از طریق کانال حفر شده، از سمت خاکریز خودمان به داخل نهرخین می‌رفتیم و بعد از عبور از نهر، به خط عراقی­ها می­زدیم. نهر پر از مانع بود و از ساحل عراق تا بالای خاکریز مین­کاری شده بود. باید هر طور شده به آب می­زدیم، معبر را باز می­کردیم تا بچه­ها بتوانند به جزیره بوارین برسند. دو تا کانال بود که نیرو­های خط‌شکن باید از آن رد می­شدند تا به رودخانه بزنند و با باز کردن معبر از میان سیم‌خاردارها و خورشیدی­ها، از آب عبور کنند. خیلی­ها جنازة‌ خود را پلی برای عبور رفقایشان کردند تا از این کانال عبور کنند.


ادامه مطلب ...

گوش‌ات را به نجوای غروب اینجا بسپار (شلمچه)

«روی زمین دنبال آسمان نگردید. هر چه هست آن بالاست» این جمله‌ایست که از کودکی به ما گفته بودند، و این را کرده بودند به قانونی بدون استثنا و تبصره. امروز من می‌خواهم یکی از استثناهای این قانون را رو کنم. گرچه زحمت پیدا کردن آن را من نکشیده‌ام. برای پیدا کردن تبصره‌های این قانون، یک عالمه خون ریخته شده است. باور کن!

 

عملیات کربلای چهار تمام شده بود و هنوز خاطرة شهادت بسیاری از بچه‌ها از اذهان زدوده نشده بود که باید رزمندگان و مردم شهد شیرین پیروزی را می‌چشیدند، که اینها را یکی از فرماندهان عملیات کربلای پنج می‌گوید. می‌گوید تمام جوانب را بررسی کردیم.

 

شناسایی منطقه کار راحتی نبود. محور «شلمچه» از همه محورها مهم‌تر بود. شلمچه دروازه بصره بود. از این نقطه می‌توانستند به دشمن نفوذ کنند. البته راحت هم که نه. دشمن محکم‌ترین مواضع و موانع را برپا کرده بود. بررسی منطقه کلی وقت می‌برد. دشمن در منطقه آب رها کرده بود. خط اولش، دژ محکمی بود با سنگرهای بتونی. پشت آن تانک‌ها مستقر بودند و به خوبی بر منطقه اشراف داشتند. خط دوم و سوم که کانال بود، خط چهارمش هم پشت نهر دوعیجی بود. خط پنجمی هم بود که قرارگاه تاکتیکی دشمن بود و مرکز توپخانه، و تازه این همة ماجرا نبود.

 

ادامه مطلب ...

قلب تپندة شهر (مسجد جامع خرمشهر)

«مساجد سنگر است.» جملة به یاد ماندنی امام راحل است که دارای عقبة فرهنگی و سیاسی است. آقای ابوترابی را که می‏شناسید؟ او هم گفته بود: «اگر مسجد سنگر است، مسجد جامع خرمشهر سنگر تمام سنگرها است.»

 

خرمشهر زیر آتش بود و رزمندگان ایرانی که از شهر دفاع می‏کردند. در حقیقت از تمام ایران دفاع می‌کردند. تمام راه­ها هم به مسجد جامع ختم می‏شد. آنجا قلب تپنده شهر بود. عراقی‏ها که حمله کردند. مسجد جامع شد مرکز برنامه‏ریزی‏های مقاومت خرمشهر، نه، بگو مرکز تمام ایران! سلاح‏ها را جمع کرده بودند در مسجد جامع، و مردم، حتی زن­ها، می‏آمدند شناسنامه‏شان را می‏دادند، سلاح تحویل می‏گرفتند. هر کس سلاح، مهمات و آب و غذا می‏خواست، به مسجد جامع می‏رفت. هر واحد که نیاز به نیرو داشت، از مسجد جامع کمک می‏گرفت. هماهنگی بین نیروها و پایگاه­ها از طریق مسجد جامع انجام می‏شد. در مسجد زن­ها و دخترها به پخت و پز مشغول بودند و جیره جنگی آماده می‏کردند تا مدافعان خسته شهر را یاری کنند. هر کسی مجروح می‏شد، می‏بردندش مسجد جامع. شهدا را هم از آنجا می‏بردند به جنت‏آباد و تند و تند دفن می‏کردند.

 


ادامه مطلب ...

چه کسی فکرش را می‌کرد اینجا زیارتگاه شود! (دهلاویه)

کمتر کسی فکرش را می‌کرد که یک جای دور، یک روستای کوچک به اسم «دهلاویه» که قبل از جنگ کمتر کسی نامش را شنیده بود، این همه زائر پیدا کند و مردم از خاکش برای خود یادگاری بردارند. دهلاویه، در شمال غربی سوسنگرد، در کنار جاده بستان است. حکایت این روستای کوچک شنیدنی است.

 

اواخر آبان 1359 بود. عراقی­ها قصد حمله به دهلاویه را داشتند، ولی نیروهای رزمنده دهلاویه خیلی کم بودند. وضع بدی بود. یک کمک کوچک رسید: در خوزستان چند تا کامیون از انتهای جاده دهلاویه خودشان را نشان دادند. رزمنده­های تبریزی بودند؛ این همه راه را از آذربایجان آمده بودند برای دفاع از روستای دهلاویه. بچه­ها اشک شوق می­ریختند.

 

توان دفاعی دهلاویه بالا رفته بود، ولی آب و غذا داشت تمام می­شد. برنامه­ریزی­ها به هم خورده بود. کسی نبود که از بیرون شهر، غذا بیاورد. مردم شهر هم که دلشان می­خواست اسلحه داشته باشند، اما کسی نبود که آنها را مجهز کند. نیروها مدافع شهر هم یا شهید شده بودند و یا در جبهه دهلاویه مستقر بودند.


ادامه مطلب ...

بعثت دیگربارة انسان (پل بعثت)

اگر توانستی قاعده و قانون طبیعت را بشکنی، معجزه کرده‌ای. طبیعت یک سری قاعده و قانون دارد که شکستن آن کار هر کسی نیست.

 

هیچ کس باور نمی‌کرد بشود در بحبوهه جنگ روی اروند خروشان، با آن جزر و مد زیادش و با آن عرض بلندش پل زد. اما جنگ ثابت کرد مردانی هستند که کاری به قاعده و قانون طبیعت ندارند و یک «یا علی» می‌گویند و می‌زنند به آب.

 

پس از عملیات والفجر هشت، باید یک راه ارتباطی بین خاک خودمان و شهر فاو که تازه به دست رزمندگان اسلام افتاده بود، ایجاد می‌شد. رزمندگانی که در فاو بودند، باید پشتیبانی می‌شدند. امکانات و نیرو می‌خواستند. قبل از والفجر هشت، پلهایی روی اروند زده بودند، اما اروند هیچ کدام را تحمل نکرده بود و همه را بلعیده بود. یک پل ساخته بودند به نام پل فجر، که شبها آن را نصب می‌کردند و روزها جمعش می‌کردند. این پل نیز توان انتقال حجم نیروها و امکانات را نداشت و کارآمد نبود. باید پلی ساخته می‌شد محکم و مطمئن تا بتواند در شبانه‌روز تجهیزات و تدارکات و مهمات را به آسانی به آن سوی آب برسانند. پل بعثت، به طول نهصد متر و عرض دوازده متر روی اروند زده شد تا چشم جهانیان را خیره کند.


ادامه مطلب ...

موج‌هایی از آب و آتش (اروند)

اروند را رودی وحشی خوانده‏اند. با جزر و مدی هولناک. با دو مسیر متفاوت. عمقی وحشتناک، اما حالا خروشی همیشگی... بهتر است بگویم اروند رودی وحشی بود، اما اینک بر خلاف ظاهر ناآرام و متلاطمش، درونی رام و مغموم دارد و بی­تاب است، اروند! آرام باش، آرام! ما نیز داغداریم.

 

اروند آبی‏رنگ در میان دو امتداد سبز جای گرفته. این دو خط سبز نخلستان‏های اطراف اروند هستند. یکی در خاک ایران و دیگری در خاک عراق (بصره). چه بسیار وصیت­نامه­ها زیر همین درختان نوشته شده است. چه بسیار رازها که با صاحبانشان پای همین نخلها دفن شده است. چه بسیار ناله­ها، مناجات‌ها و... .

 

ماه‏ها طول کشید تا مقدمات عملیات والفجر 8 فراهم گردد. مشکلات بسیاری در این راه بود. از جمله شناسایی منطقه، جریان نامنظم آب و سرعت آن گل و لای ساحل رودخانه، جزر و مد، موانعی که دشمن ایجاد کرده بود و... . نیروهای شناسایی در حال تمرین و نیز شناسایی موانع منطقه بودند. نیروهای مهندسی در این مدت کارها را آرام آرام به پیش می‏بردند تا دشمن متوجه قضیه نشود. غواصان در منطقه‏های جداگانه، سخت مشغول تمرین بودند و همه این کارها چندین ماه به طول انجامید، تا این‌که شب عملیات فرا رسید.


ادامه مطلب ...

فقط دریا می‌داند که تو کجایی! (خلیج فارس)

آن روزها تنها راه رسیدن به آبادان، دریا بود، اما در دریا جنگیدن تنها چیزی بود که فکرش را هم نمی‌کردیم. ماه‌ها از محاصره آبادان می‌گذشت و عراقی‌ها از 360 درجه محیط آن، 330 درجه‌اش را در اختیار داشتند. آنچه برای ما مانده بود، حد فاصل میان رود بهمن‌شیر بود و اروند رود. از شمال هم به کارون و خرمشهری می‌رسیدی که مدتها از سقوط آن می‌گذشت. باید از ماهشهر سوار لنج می‌شدی و به سمت غرب می‌آمدی و اگر هواپیماهای عراقی امان می‌دادند، می‌رسیدی به خسروآباد. از آنجا هم روی جاده زیر آتش، خودت را می‌رساندی به شهر آبادان.

 

عراق ساحل چندانی با دریا نداشت؛ برای همین هم در صدد الحاق خوزستان به خود بود تا بتواند بر شمال خلیج فارس تسلط بیشتری داشته باشد و مجبور نباشد برای دسترسی به آبهای آزاد متکی به اروند باشد بندرهای عراق درون این رودخانه: فاو و بصره. البته بندر ام‌القصر در کنار دریا بود، اما ارزش چندانی در جغرافیای خلیج فارس نداشت و شاید به همین علت بود که نیروی دریایی عراق، نسبت به نیروی هوایی و زمینی آن خیلی کوچک بود و در نبرد به حساب نمی‌آمد.

ادامه مطلب ...