-
تصویر خیانت یک مرغ به شوهرش
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 12:02
دیگه من چیزی نمی کنم تصوی همه چیز رو می گه ( وا ــــــــــــــِی)
-
تعجب نکنید اینها پسرند و دختر نیستند+عکس
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 11:59
ما اخر نفهمیدیم که این کار یعنی چه؟؟؟ البته فهمیدیم که اینا از نسل میمون اند
-
اجرای برنامه های xp در ویستا
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 11:14
یکی از مشکلاتی که کاربران در ویندوز ویستا زیاد با آن سر و کار داشتند عدم اجرای برخی برنامههای سازگار با ویندوز XP در محیط ویندوز ویستا بود. مایکروسافت در ویندوز 7 چارهای برای این مشکل پیدا کرده است. با استفاده از XP Mode شما میتوانید به طور مجازی ویندوز XP را در دل ویندوز 7 داشته باشید و با استفاده از آن هر برنامه...
-
رویای امتحان
جمعه 4 دیماه سال 1388 16:10
شاید رویای امتحان لفظ مناسبی برای شروع این پست نباشه ,چون اونایی که مثل من درس می خونند (به قول بچه ها خرخون) هم اگه ازشون سوال کنید می گند کاش امتحان نداشتیم. ولی به هر حال یک ماه امتحان(به اندازه ی یک عمر )شروع شد,و نمی شه کاریش کرد....اما یه کاری می شه کرد و اونم:...
-
رپ و رپر
جمعه 4 دیماه سال 1388 15:26
تو جوامعی که از نظر فرهنگی در سطح پایینی هستند معمولا یه سری از مسائل صرف نظر از خوب یا بد بودنشون خیلی زود فراگیر میشن در واقع تصور غالب افراد این که خیلی رو مد هستند و با جامعه حرکت می کنند . یک دفعه چیزایی تو اون کشور فراگیر میشه و همه به سمتش گرایش پیدا می کنند ! چیزی که قصد دارم در موردش صحبت کنم رپ ! البته...
-
چطور تنبلی را از خودمان دور کنیم؟
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 17:39
چند تا جمعه به خاطر 2 ساعت خواب بیشتر، برنامه کوهنوردیتان را بههم زدهاید؟ چند تا ایده و فکر بکر داشتهاید که به خاطر بیحوصلگیتان به دست فراموشی سپرده شدهاند و فرصت نکردهاند به عمل تبدیل شوند؟ در دنیای اسرارآمیزی که هر روز همه چیز در حال حرکت و تغییر و تحول است، به نظر میرسد ما آدمها شاگرد اولهای کلاس تنبلی...
-
از میکده شهادت تا جام زهر
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 16:54
هر انقلابی برای خودش شعاری دارد، انقلاب ما هم شعارهایی داشت که امام(ره) این شعارها را اعلام کرده بود. مثلا فرموده بود: «اسرائیل غده سرطانی است و باید از بین برود» یا «ما باید انقلابمان را به تمام دنیا صادر کنیم .» بعضیها بودند در همان دنیایی که امام گفته بود، این شعارها را اصلا دوست نداشتند و خصوصاً اینکه از انقلاب...
-
ساده و خاکی مثل همه!
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 16:53
یادداشتهای یک شهید زنده چند تا صبح بچهها از خواب بیدار شده باشند و دیده باشند جورابهایشان شسته شده، روی بند آویزان است و کفشهایشان واکس خورده تمیز و مرتب چیده شدهاند و لباسهایشان... آن هم توسط کی؟ کسانی که بعد از شهادتشان معلوم شد این کارها را میکردهاند. فرض کنید استاد دانشگاهتان، آن استادی که برایش احترام...
-
مصطفی رنگ خدا بود
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 14:20
مصطفی در عالم خلقت نبود. یعنی اصلاً هیچ کس نبود، من و تو هم نبودیم، یکی بود آن هم تنها خدا. اما مصطفی را خدا بعداً قابل «ذکر» کرد. البته همه را قابل ذکر میکند. یعنی او را به عالم ناسوت آورد، مثل همه. حالا مصطفی یک مخلوق شنوا و بینا شده بود. زمان گذشته دنیا چرخ خورد. چرخ خوردن دنیا اما مصطفی را مثل گشتن چرخ و فلک بازی...
-
همتی دیگر!
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 14:18
یادداشتهای یک شهید زنده هنوز دبیرستانی بود، اما از شدت کار و فعالیت توی مدرسه و بیرون مدرسه، وقتی به خانه میرسید، حتی در حال خوردن غذا خوابش میبرد. البته او نمیخوابید، غش میکرد!» این جملات را مادر شهید احدیان و البته دهها مادر شهید دیگر درباره فرزندانشان گفتهاند. حال درباره توصیف فرزندانشان چه قبل از جنگ و چه...
-
سنگر انفرادی
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 14:17
سنگر انفرادی تاریخ مرا در محک امتحان قرار داده است. میخواهد فداکاری مرا بسنجد. میخواهد شجاعت مرا بیازماید. اکنون پرچم خدایی به دست من سپرده شده است تا با طاغوتها بجنگم و مبارزه من فقط با شهادت و فدکاری امکانپذیر است . خدایا! تو را شکر میکنم که با فقر آشنایم کردی تا رنج گرسنگان را بفهمم و فشار درونی نیازمندان را...
-
شعری درباره ی حجاب
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 22:11
خواهرم ای دختر ایران زمین یک نظر عکس شهیدان را ببین در خیابان چهره آرایش مکن از جوانان سلب آسایش مکن خواهر من این لباس تنگ چیست پوشش چسبان رنگارنگ چیست پوشش زهرا و زینب بهترین بر تو ای محبوبه خواهر آفرین پیش نامحرم تو طنازی مکن با اصول شرع لجبازی مکن یادت آید از پیام کربلا گاه گاهی شرمت آید از خدا در جوارش خویش را...
-
الله بندهسی!(حمید باکری)
یکشنبه 15 آذرماه سال 1388 09:17
متولد میاندوآب بود. فارغ التحصیل رشتة مهندسی مکانیک. شهردار ارومیه و این آخریها شده بود فرمانده لشکر 31 عاشورا. معروف شده بود. دیگر کسی نبود که مهدی باکری را نشناسد. مرتب میرفت به محلههای پایین شهر، مثل علیآباد و حسینآباد و کوچههای خاکی و گلی آن را آسفالت میکرد. مینشست با کارگرها چای میخورد، غذا میخورد، حرف...
-
با خدا معامله کردهام (یعقوب علیاری)
یکشنبه 15 آذرماه سال 1388 09:16
مظلومانه و عارفانه افتاده بود روی تخت بیمارستان. غرق افکار خود بود و از پنجره اتاقش چشم دوخته بود به انتهای افق... صیاد، آبشناسان، نیاکی... احساس میکرد، مرغ روحش دیگر ساکن این قفس نیست، باید میرفت. حالا دیگر گازهای شیمیایی که سالها بود با او زیسته بودند، به تکاپو افتاده بودند سلول به سلول آکنده می شدند و کپسول...
-
وقتی اسلام در خطر باشد، این سینه را نمیخواهم (کشوری)
یکشنبه 15 آذرماه سال 1388 09:15
احمد، نامی است که شجاعت و پایداری را در یاد مردم این سرزمین زنده میکند. احمد، کشوری بود که در قلب ملتی جای باز کرد. 1332، فیروزکوه شاهد طلوع فرزندی بود که شعاع نورش در فرداهای دور، آسمان ایران را پرتو افشانی کرد. از همان آغاز از جبین این مولود، همت را میشد خواند. چیزی که گذر زمان نمودش را هر چه بیشتر هویدا ساخت....
-
مصطفی اردستانی
یکشنبه 15 آذرماه سال 1388 09:14
آن روز، قاسمآباد بر خود میبالید که گهوارة طفلی شده است که فردا روز، آسمان را در سیطرة مردانگی خویش فرو میبرد. مصطفی نام گرفت تا در صف سربازان روحالله، بتشکنی را در تارک آخرالزمان به تکرار درآورد. ورامین، نقطة آغاز حیات علمی او شد. سربازی که رفت، در قالب سپاه دانش، رسالت تعلیم را بر دوش گرفت و نهال بیداری را در دل...
-
پرواز از ایستگاه یا زهرا (احمد کاظمی)
یکشنبه 15 آذرماه سال 1388 09:13
هواپیماى سوخو را حاجاحمد وارد نیروى هوایى سپاه کرد. مراسم افتتاحیهاش را همه انتظار داشتیم در تهران باشد، سردار ولى گفت: مىخوام مراسم افتتاحیه توى مشهد باشه. پایگاه هوایى مشهد کوچک بود. کفاف چنین برنامهاى را نمىداد. بعضىها همین را به سردار گفتند. سردار ولى اصرار داشت مراسم توى مشهد باشد. با برج مراقبت هماهنگىهاى...
-
گمنامی... (داوود کریمی)
یکشنبه 15 آذرماه سال 1388 09:12
با هر که درباره شهدا صحبت میکردی، بارها اسم سردار داوود کریمی میشنیدی. همه با اینکه خودشان کارکشته بودند، میگفتند حاج داوود، اطلاعات ارزشمندی دربارة این شهدا دارد؛ ولی بعضیها که آن بزرگوار را بیشتر و بهتر میشناختند، میگفتند: حاج داوود بعد از جنگ، بیمهری زیاد دیده است و الآن رفته است در لاک خودش، و خیلی بعید...
-
شهیدی با نمرة 21 (چمران)
یکشنبه 15 آذرماه سال 1388 09:11
تو آنقدر با معرفتی که چمران را میشناسی، بهتر از من! من خیلی تلاش کنم، بتوانم یک زندگینامه ساده برایت بنویسم. زندگینامهای از چمران: مرد صالحی که یک روز با خلوص قدم زد در این سرزمین. انگار به جای قلب، آتش در سینه داشت. چه سال 1311 که دنیا برای اولین بار او را دید، چه سال 1336 که در رشته الکترومکانیک دانشگاه تهران...
-
نام این جوان را به خاطر بسپارید! (صیاد)
یکشنبه 15 آذرماه سال 1388 09:10
یا میتوانی مثل کسانی باشی که میریزند و میپاشند و دغدغه نان دارند. در این صورت میتوانی به خودت بگویی حالا که من فرماندهام و همه گوش به فرمان مناند، اصلاً گمنامی یعنی چی؟ یا اینکه میتوانی خودت را بیندازی وسط میدان، تن به بلا بسپاری، غم دیگران را گوشه دلت قاب کنی و بدون گلایه از مشکلات، عزم کنی با آنها بجنگی. پس...
-
امشب و فردا را فقط عاشورایی بجنگید (خرازی)
یکشنبه 15 آذرماه سال 1388 09:09
ظهرها بعد از مدرسه میرفت تا در خلوت شبستان بنشیند و به خادم پیر نگاه کند که محراب و منبر را گلاب میپاشید، او که با صدای کودکانهاش مکبر میشد، در خانه پدری و در محلهای قدیمی از شهر اصفهان زندگی میکرد. پادگان دنیای دیگری بود. بزرگتر و متفاوت از مدرسه. شور انقلاب که بالا گرفت، از او خواستند تفنگش را رو به سینه مردم...
-
اینها دلشان نور الهی دیده (منفرد نیاکی)
یکشنبه 15 آذرماه سال 1388 09:07
از مردم بومی مناطق گرا میگرفت و خودش به شناسایی قبل از عملیات میرفت. انگار نه انگار که فرمانده لشکر 92 زرهی اهواز است. تا خط مقدم جلو میرفت و مدام به سربازان مستقر در منطقه سرکشی میکرد و اگر کسری و کمبودی داشتند، سریع جبران میکرد. کافی بود یک بار تو را ببیند، تا ماهها و شاید سالها بعد به تو بگوید که کجا تو را...
-
باقری
یکشنبه 15 آذرماه سال 1388 09:06
امام حسین(ع) به غلامشان نظر کردند، وگرنه چه کسی فکرش را میکرد که بچة یک کیلو و هشتصد گرمی یک روزی که هفت ماهه به دنیا آمده بود زنده بماند. آنقدر بیرمق و ضعیف بود که لای پنبه گذاشتندش و تا بیست روز با قاشق چایخوری قطره قطره به او شیر میدادند. کسی که به خاطر فعالیتهای سیاسی علیه رژیم شاه از دانشگاه اخراج شود، اگر...
-
وضو و آنگاه، شهادت (عبدالله میثمی)
یکشنبه 15 آذرماه سال 1388 09:05
بچه که بود، زیاد اهل بازی نبود. بیشتر سرش را به کتاب گرم میکرد. یک چادر میانداخت روی دوشش و یکی دیگر را هم میپیچید دور سرش. میرفت روضه میخواند و خواهرهایش گوشهای از اتاق مینشستند و مثلاً گریه میکردند. بعدها محله خودشان، هیئت رقیه خاتون راه انداخت. روزها پیش پدرش که حجره فرشفروشی داشت، کار میکرد و شبها درس...
-
رزمندهای با تیر و کمان (بهنام محمدی)
یکشنبه 15 آذرماه سال 1388 09:04
ریزه بود و استخوانی، اما فرز، چابک، بازیگوش و سر و زباندار. ده ساله بود. کشتی میگرفت. به بزرگتر از خودش هم گیر میداد. شر راه میانداخت و هوارکشان میگریخت و سالن کشتی را به هم میریخت. اسمش بهنام بود، بهنام محمدیراد، بچه خرمشهر، متولد 1345. اولین شعاری که یادش میآمد با اسپری روی دیوار بنویسد، همین بود: «یا مرگ...
-
ما میمانیم (علمالهدی)
یکشنبه 15 آذرماه سال 1388 09:03
متولد 1337 و سید حسین نام داشت. قاری قرآن صبحگاه مدرسه بود. قرآن را با لحن قشنگی میخواند، آن قدر زیبا که همه را شیفته میکرد. دلت میخواست همه عمر قرآن بخواند و بشنوی. همه محله میدانستند: فوتبال دم اذان تعطیل! چهارده ساله بود که شنید یک سیرک مصری آمده اهواز. مسئول سیرک آدم فاسدی بود. فقط برای خنداندن اهوازیها...
-
حالا اول راهی هستم که دنبالش بودم (رضوی)
یکشنبه 15 آذرماه سال 1388 09:01
وقتی پس از پایان تحصیلاتش در رشته راه و ساختمان، پدرش به او گفت برو خارج، ادامه تحصیل بده...، او گفته بود: ما جوانها با اسلام خو گرفتهایم و نمیتوانیم در کشور بیگانه زندگی کنیم. از اینرو بعد از اتمام درسش رفت سربازی. اسمش «سید محمد تقی رضوی» بود. شش ماه از خدمتش نگذشته بود که به فرمان امام خمینی از پادگان فرار...
-
شکوه غیرت ایرانی (نادر مهدوی)
یکشنبه 15 آذرماه سال 1388 09:00
به خاطر دستهای خالی و چروکیده پدر و چشمهای همیشه نگران مادر، ترک تحصیل کرده بود. اسمش نادر بود. نادر مهدوی. متولد 1342 روستای فوکار خورموج از توابع بوشهر. خانواده فقیری داشت. بعد از پیروزی انقلاب به عضویت سپاه درآمد. آنجا در ساماندهی افراد، مسئولان را به تحسین واداشت. 23 سالش بود. توی جنگ شده بود فرمانده عملیات...
-
صاعقهای بر فرق دشمن (دقایقی)
یکشنبه 15 آذرماه سال 1388 08:59
آن روز چه غریب مینمود که سرانجام این قنداقه در قربانگاه رقم خورد؛ اما عهد عالم ذر، همهچیز را قریب میکرد و او، پیشگام وادی «بلی» بود. اسماعیل نام گرفت؛ چرا که میبایست به ذبیح خدا اقتدا کند و بانگ لبیک را در نای آخرالزمان فریاد زند؛ لبّیک، اللّهمَ لبَیک، و بهبهان چه نیک مَهدی برای این اجابت بود. هنوز شور و نشاط...
-
در قفس هم میتوان پرواز کرد (تندگویان)
یکشنبه 15 آذرماه سال 1388 08:57
محمدجواد تندگویان، متولد 1329 خانیآباد تهران است و بزرگشدة یک خانواده ساده و مذهبی. به کتاب خواندن خیلی علاقه داشت. به همین خاطر پدرش او را زودتر در مدرسه ثبتنام کرد. آن روزها نمرات دانشآموزان چندان بالا نبود و وقتی محمدجواد با معدل 20 وارد دبیرستان شد، سر و صدای زیادی راه افتاد. سال 47 هم که کنکور داد، در چند...